صدف

درُ دانه ء صدف همیشه مروارید سفید نیست

صدف

درُ دانه ء صدف همیشه مروارید سفید نیست

برادرزاده مربوطه ۴

 
توی راه براش بستنی خریدم و یک آب انار (به قول خودش خون)
 
توی ماشین هویار :عمه من بستنی خوردم هم خون 
 
من: خب ؟  

 

هویار : خب نمی تونم دیگه !
 
من: چی رو نمی تونی ؟
 
انگار با یه احمق روبرو شده باشه هویار : جیش دارممممممم!
 
من : خب خودت رو نگه دار تا برسیم باغ وحش 
 
هویار: نمی تونم ؛کنار اتوبان نگه داشتم رفت تو چمن ها مثلا پشت درخت پنهان شد
 
(یه نهال تاز کاشت شده  )
 
شلوارش رو کشید پائین جیش کرد و آخرین قطراتش رو هم با دقت نگاه کرد
(من تو ماشین ریسه رفتم بودم از خنده )
 
دوباره شلوارش رو  کشید بالا و اومد سوار شد و راه افتادیم و همچنان به جویدن مخ من مشغول بود
 
رفتیم باغ وحش مسئول باغ وحش من رو که پشت گیشه بودم ندید و هویار با بیلط وارد شد 
 
مسئول باغ وحش گفت صبر کن با مادرت برو تو من از اون پشت آمدم بیرون من رو دید
 
هویاره هم داشت میرفت تو که یکدفه برگشت با عصبانیت گفت عمه‌مه هاااا (یعنی حواستو جمع کن)  


وارد شدیم و برادرزاده مربوطه همش داشت دنبال حیوانات وحشی می گشت


تا رسیدم به قفس خرس ها برگشت به من گفت عمه اگر اینا بیان بیرون بد بخت میشیم هاااا 


من با خنده نه عمه نمیان بیرون 


رسیدم به قفس خارپشت(از خانواده جوجه تیغی که خار هاشون رو پرتاب می کنند) براش توضیح دادم 


دیدم داره خودش رو پشتم مخفی می کنه فهمیدم ترسیده 


گفتم خب بریم اسب ببینیم  اسب ها رو هم  دیدیم ( مثل برادرم تخیل قوی داره و فقط تصویر جنگی و خونی می بینه )


گفت عمه بیا بریم اون طرف الان میاد این طرف و ما رو می کشه 


خلاصه به هر قفس که رسیدم یا باید فرا می کردیم که الان میاد بیرون و ما رو می کشه 


یا اگر بیاد بیرون بد بخت میشیم یا بیچاره 


تا رسیدیم به قفس شیر ها از هولش گفت عمه اینا شیر پلنگن 


بماند که از قفسه لاکپشت ها نمی تونستم جداش کنم 


با مادرم صحبت کردم قرار شد ببرمش پیش مادر مربوطه که ایشون هم ببیننش 


تو ماشین خوابید ؛ خواب بود که بردم منزل و رو تخت دارزش کردم 


وقتی بیدار شد همش گریه می کرد که من مامانم رو می خوام 


کلا مادرم توانست 10 دقیقه نوه اش رو ببینه  


دوباره مخ اینجانب در حال جویدن بود تا خود منزلشان 


این هم داستان برادرزاده مربوطه 


 پایان 

 

هویار در حال آتش سوزوندن در باغ وحش و بعد کلی برای عمه اش رقصید  

ادامه مطلب ...

برادرزاده مربوطه ۳


شبی  مادرم زنگ زد گفت زنگ بزن با هویار حرف بزن 
 
(فرار مادرم از دست برادرزاده مربوطه بخاطر جویده شدن مخ!  
به هویار گفته بود می خوای با عمه حرف بزنی 
هویار هم گفته بود آررررره

اینجانب هم گوش فرموده و عمل کردم زنگ زده به برادرزاده مربوطه !(مکالمهء تلفنی)
 
من: الو! سلام جیگر عمه
 
هویار: صب کن من نوشمکم رو بخورم قطع نکن باشه
 
من: باشه عزیزم
 
هویار: عمه منو میبری باغ وحش شیراااا
 
من: اگر قول میدی که شب پیشم بمونه آره
 
هویار: آره عمه می مونم قول میدم شب پیشت بمونم
 
من: به مامانت بگو
 
هویار: صب کن من نوشمکم رو بخور قطع نکنی هاااااا
 
من:با خنده باشه
 
هویار: با داد ؛مامان عمه فردا میاد منو ببر باغ وحش شیراااا
 
من : هویار!

 

هویار: هان؟


من: شب نمی گی من مامانم رو می خوام
 
هویار: اگه باغ وحش شیرااا ببری نه ولی اگر ببری پیش پرندها نه اصلا نمیام
 
من: باشه فردا میام دنبالت بریم پیش شیرا
 
هویار: خداحافظ
 
من:قبل از اینکه خدا حافظی کنم گوشی دست مادرش بود و صدای جیغ های شادی هویار می آمد
 
فردا ظهر رفتم دنبالش و تمام مسیر مخم را جوید 

 

تا برسیم تهران گفتم خسته شدم


هویار هم با اعتماد بنفس کامل گفت خب بیا اینور من میرونم  

 
گفتم: پاهات به پدال نمیرسه گفت من خودم با ماشین زرده میرونم( ماشین کوکی کودکان که باهش رانندگی می کنند)

برادرزاده مربوطه ۲

 زمان های که من در منزل نبودم هویار مادرم را عمه صدا می کرد

 

ما یک پاسیو داریم که قبلا توش یه کاسکوی حراف داشتیم 

 

برای اینکه هویار تو پاسیو نرود بهش می گفتیم که گازت میگره اونجا نرو

 

عید براش چندتا ماهی خریدن

 

به مادرم گفته بود عمه این ماهی ها حرف نمیزنن

 

مادرم گفت بود چرا؟ هویار هم گفته بود برای اینکه دندون ندارن!

 (چون کاسکو  نوک داشت وحرف میزد و بهش می گفتیم گاز میگیره فکر می کرد ماهی ها برای حرف زدن احتیاج به دندان دارن همون نوک)

 

از آنجایی که بردارم و خانوم محترمه ساکن کرج هستن

 

اینجانب زیاد برادرزادهء مربوطه رو نمیدیدم

 

گه گاهی سراغی میگرفتم و میدیدمش

 

یک روز با خانم والده راهی کرج شدیم و برادرزاده مربوطه را هم برداشتیم

 

چون ایام عید بود رفتیم منزل خاله ای کوچکم من کمی حال ندار بود خوابیدم

 

خانوم والده برای اینکه سر برادرزاده رو گرم کنه رفتن کوه نوردی(تپه نوردی )

 

وقتی از کوه پائین می آمدن برادرزاده مربوطه ترس از افتادن به خانم والده می چسبد

 

مادر مربوطه هم بهش میگه هویار نترسی !

 

در جواب : به خدا فکر کن! 

 

و تمام راه را با اسم خدا پائین آمدن

 

و چندی بعد مادرم و هویار با سگ رو برو میشوند

 

هویار هم میگه این با من کاری نداره مادر میپرسه برای چی؟

 

هویار هم میگه من یار خدام ولی تو بندهء خدایی !

 

اینها همه گذشته تا چندوقت پیش که ..... 

 

ادامه دارد

ادامه مطلب ...

وایییییییییی چه شود اگر امشب دوست عزیزم بیاد اینجا

می خوام اینجا یه اعترافی بکنم 

 

پارسال همین موقع در همین شب البته پارسال ماه رمضون تو این شب رو به پایان بود 

 

با عزیزی آشنا شدم  که هم استادم شد هم یار شبان گاهیم هم دوست و هم برادر بزرگ تر 

 

و از همه مهم تر پدری دل سوز که به واقع تمامی گوش بود برای حرفهای دلم  

 

 

کسی که هیچ وقت فکر نمی کردم بتونم باهش ارتباظ عمیقی برقرار کنم ولی شد 

 

این بزرگ مرد که امید زندگی بهم میده و الهامِ برای ذهن خاموشم شدهِ ام  

 

 

امشب تولدشه نمی دونم چطور از این بزرگوار تشکر کنم و چطور بهش تبریک بگم 

 

به زبون خودمون بهش میگم زیاد دوست ندارم کتابی بهش تبریک بگم 

 

سالار چار سوق را برات قروق کردم کول خیابون آب و جارو کردم   

 

دسمال یزدیم رو زیر پات فرش می کونم

 

چراغونی کردم در خونتو یه پلاکارت هم نصب کردم  

 

که مرشد یه غولوم داری اونم چی خودت میدونی دیگه  

 

نوچه یه نمه پاشو از گیلیمش دراز تر کرده که چی امشب سرورش، سالارش،  

 

مرشدش تولدشه به بوزرگی خودت ببخش این نوچه ناخلفتو 

 

مخلصتم به موت قسم . چاکر خواتیم اسمی اساسی

ما یه سالار بیشتر که نَریم  نوکرتم

  

سالار تولدت موبارک                 

 

          

 

  

 

سالار تولدت موبارک 

 

ادامه مطلب ...

شماره پلاک بی نظیر

      قهقهه 

                  

 نه جان من این دیگه خیلی با حاله

 

اینم یه شماره پلاک تو کالیفرنیا

ادامه مطلب ...

خدا،من و مقوا و قلم ها۷

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خانم روحه

 

امروز یه میرزاقاسمی درست کردم حالش رو بردم انقدر خوش مزه شد که نگو 

 

بعد امدم نت داشتم تو گوگل میچرخیدم دنبال یه چیزی میگشتم تحقیقی 

 

 این عکس رو دیدم ای ذوق کردم بیا ببین

 

اقا این خانم روح چه حالی کرده اینجا پیش این پسر عکس گرفته 

حالا حضور روح و کتمان کنید 

 

این ایمیل امروز به دستم رسید دیدم بعد نیست شما هم بخونیدش 

  

همگی سلام

یک خبر خیلی مهم: شرکت مخابرات ایران از تاریخ 20 مهرماه به بعد به تمام  

 کسانی که از یاهو در ایران استفاده می کنند یک ایمیل زده، عنوان ایمیل  

هست: "کارت اینترنت مجانی" وقتی این ایمیل رو باز می کنی یک KEY logger 

 با حجم 32 کیلوبایت نصب می شه و از اون به بعد تمام چیزهایی که تایپ می 

 کنید هر 20 دقیقه به آدرس ایمیلresearch@irantelecom.ir فرستاده می شود 

 و به این ترتیب از تمام مطالبی که تایپ می کنید باخبر می شوند..

ادامه مطلب ...