صدف

درُ دانه ء صدف همیشه مروارید سفید نیست

صدف

درُ دانه ء صدف همیشه مروارید سفید نیست

گمشده در تن

تا پاسی از شب ,در خلوت نشسته
 

عریان ی افکارش را به اوج میرساند
 

 خسته ز بیداری شبانگاهی ! 

 

    (گیسوان کمند مشکی اش را در یاد زنده می کند )

 

آه که افسوس دیر آمده !

 

      (چشمان مخمور و گیرایش
 

دستان لرزان و قلبی آکنده از نفرت)

 

 لبریز شد دوچشم خستهء انتظارش؛
 

فریادش در آن سکوت لحظهء جدایی ,
 

ز آنچه طلب کرده !
 

حال او رفته بی هیچ نشانی
 

گریه سر میدهد ز جدایی او !!

 

(این اوست افسانهء زیبایی

 

  

ونوس

نظرات 4 + ارسال نظر
زیتون 1390/11/03 ساعت 07:28 ب.ظ http://zatun2001.persianblog.ir

مهرداد 1390/11/06 ساعت 10:10 ق.ظ http://manam-minevisam.blogsky.com

هیییییییییییییییییییییییییییی
حال او رفته بی هیچ نشانه

منو یاد داستان خودم انداخت

آخیییییییییی چرا بغض؟
آره رفته
ای وای ببخش خب

مهرداد 1390/11/09 ساعت 05:53 ب.ظ http://manam-minevisam.blogsky.com

بابا بی خی خی
حال او رفته.... بی هیچ نشانه. ولی زندگی همچنان جاریست

خودت برو میخ بیار
خب منم همین رو گفتم دیگه مگه چیزه دیگهء گفتم این رو باید به اون مردی بگی که یاد افسانه اش می افتد

سینا 1390/11/13 ساعت 07:18 ب.ظ http://omide-ma.blogsky.com

سلام
بدجور شاعر شدی اینا همه از علام ابتلا به عاشقیه !

درود
عاشق مگه بده؟ ولی نه عاشق نشدم و اگر هم عاشق بشم اولین جا اینجاست که اعلام می کنم سینا داداشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد