دوستان عزیزم بخاطر فرا رسیدن ماه مبارک رمضان
تصمیم کبری شاید هم صغری گرفتم که هر شب یه آپ کوتاه بکنم
و وبلاگم رو از این حالت یک نواختی در بیارم
امیدوارم که بتونم از پسش بر بیام و یکم لبخند روی لبهاتون بیارم
بی ربط نوشت: به حق کار های نکرده بعداز ۱۲ سال رفتم سراغ (..) نمیگم چی
تعجب نوشت: امشب یکم شاخ دراوردم آقا مهرداد وبلاگش رو تعطیل کرده
سوال نوشت: چرا ما تو دنیا یه گوشه نداریم که برای خودمون داشته باشیم
نه جان من خوب به عکس نگاه کنید
بی ربط نوشت: از تنگی چشم فیل معلوم گشت
آنان که غنی ترند محتاج ترند
دلم! گلم این اشک ها خون بهای عمر رفته ای من است
میراث من ! حکایت آدمی که جادوی کتاب مسخ و مسحورش کرده است
تا بدانم ! بدانم ! بدانم!
بِوار وا نهادم مهر مادریم را گهواره ام را به تمامی
و سیاه شد در فراموشی سگ سفید امنیتم
و کبوترانم را از یاد بردم
و میرفتم ! و میرفتم ! و میرفتم!
تا بدانم ! تا بدانم ! تا بدانم!
از صفحه ای به صفحه ای
از چهره ای به چهره ای
از روزی به روزی
از شهری به شهری
زیر آسمان وطنی که در آن فقط مرگ را به مساوات تقسیم می کردند
....
فقط می تونم بگم واقعا متاسفم هم برای خودم هم برای شما ها و هم مردم این مرز و بوم
پ.ن : نمیدونم چقدر صحت داره ولی اگر اینجوری باشه که شنیدم ... چه میشه گفت؟!
بی ربط نوشت: اِنقدر دلم می خواد یه گاز از لپش بگیرم که دندون هام درد گرفتن